حکایت خوبان502: سلام مرحوم ملاعباس تربتی برپیامبر وائمه در اخرین لحظات عمر
«...(یک هفته قبل از وفات) بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره اش کشید. ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش که به سبب بیماری زرد گشته بود متلالئ و شفاف گردید چنانکه از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده میشد. تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول الله. شما به دیدن این بنده بیمقدار آمدید. پس از آن... بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام میکرد و از آمدن آنها اظهار تشکر میکرد. پس بر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام سلام کرد. سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بی بی من برای شما خیلی گریه کردهام. پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: «مادر از تو ممنونم، به من شیر پاکی دادی» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت. پس از آن روشنی که بر پیکرش میتابید از بین رفت و به حال عادی برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد و درست در یکشنبه دیگر در همان ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی تسلیم حق گشت. در یکی از روزهای هفته ما بین این دو روز من به ایشان گفتم که ما از پیغمبران و بزرگان چیزهایی به روایت میشنویم و آرزو میکنیم که ای کاش خود ما میبودیم و میفهمیدیم. اکنون بر شما که نزدیکترین کس به من هستید چنین حالتی دیده شد. من دلم میخواهد بفهمم این چه بود؟ سکوت کرد و چیزی نگفت. دوباره و سه باره با عبارتهای دیگر تکرار کردم باز سکوت کرد. بار چهارم یا پنجم بود که گفت: «اذیتم نکن حسینعلی» گفتم: قصد من این بود که چیزی فهمیده باشم. گفت: من نمیتوانم به تو بفهمانم، خودت برو بفهم»
استاد فروزانفر که او را دیده بود وی را چنین توصیف کرده است: «دنیا به دور این مرد نگشته.»
قول آقاحسین قمی درباره وی: «حاج آخوند نه فقط از خوبان عالم اسلام است بلکه از خوبان دنیاست.»