"سخنرانی حجت الاسلام شریفی مسجد علی ابن ابیطالب بمناسبت دهه اول ماه سفر(جلسه اول)
"سخنرانی حجت الاسلام شریفی مسجد علی ابن ابیطالب بمناسبت دهه اول ماه سفر(جلسه اول)
مورخه:۱۴۰۴/۵/۳
ویژگی عاشورائیان
۱- توکل۲خدائی شدن۳-ثبات قدم
دوم ثبات قدم
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ وَاذْكُرُواْ اللّهَ كَثِيراً لَّعَلَّكُمْ تُفْلَحُونَ (45انفال)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه با گروهى (از دشمن) روبرو شديد، ثابت قدم باشيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا شما رستگار شويد
یکی از امور مهم در زندگی ثبات قدم و استواری بر حق است.
معنی ثبات قدم
استوار، بااراده، باعزم، پابرجا، مصمم کسی تا پایان در مسیر حق باشد
داستان بلعم باعورا
بلعم باعورا نامی است که در قرآن کریم به آن اشاره شده است. او مردی بود که به مقام مستجاب الدعوه رسیده بود، اما در اثر پیروی از هوای نفس و نافرمانی از خداوند، از راه راست منحرف شد. برخی از منابع تفسیری میگویند او به جای اینکه از مقام خود برای هدایت مردم و یاری حق استفاده کند، در برابر حق ایستاد و به گمراهی کشیده شد.
خلاصه داستان بلعم باعورا در قرآن:
بلعم باعورا مردی دانشمند و از مستجابالدعوه بود که در زمان حضرت موسی (ع) میزیست.
او به واسطه مقام و جایگاهی که داشت، میتوانست دعاهایش مستجاب شود.
فرعون برای مقابله با بنیاسرائیل و حضرت موسی (ع)، از بلعم کمک خواست و از او خواست تا علیه بنیاسرائیل دعا کند.
بلعم در ابتدا مخالفت کرد، اما در نهایت با وسوسههای فرعون و هوای نفس، تن به این کار داد و علیه بنیاسرائیل دعا کرد.
به همین دلیل، خداوند او را از مقام خود خلع کرد و او را در دنیا و آخرت خوار و ذلیل گردانید.
نکات مهم:
داستان بلعم باعورا یک نمونه بارز از انحراف عالمان و دانشمندانی است که به جای هدایت مردم، به سوی گمراهی میروند.
این داستان هشداری است برای همه ما که باید مراقب باشیم تا فریب هوای نفس و وسوسههای شیطانی را نخوریم و همواره در مسیر حق و صراط مستقیم حرکت کنیم.
خداوند در قرآن کریم از بلعم باعورا به عنوان «کسی که آیات الهی را کنار گذاشت و از هوای نفس پیروی کرد» یاد میکند
ویژگی عاشورائیان- رجا
امیدواری به رحمت و لطف پروردگار در دل مؤمن، نیرویی ایجاد میکند که سبب میشود مشکلات برای او آسان شده، تلاشهای او بیش تر مفید واقع شود. انسانی که امیدوار است گام در مسیری مینهد که هر گام آن، پیروزی و سعادت است؛ چرا که او خود را به نیروی لطف و رحمت خدا متصل میداند، نه موجودی عبث با تلاشهای بی ثمر.
روایت شده: موسی (علیهالسّلام) با جمعیتی از بنیاسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (بیت المقدس و شام) حرکت کردند، تا آن را فتح کنند و از زیر یوغ حاکمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتی که به نزدیک شهر رسیدند، حاکمان ظالم نزد بلعم باعورا ( عالم معروف بنیاسرائیل) رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده کن و چون اسم اعظم الهی الهی را میدانی، در مورد موسی و بنیاسرائیل نفرین کن. بلعم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانی که پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین کنم؟ چنین کاری نخواهم کرد.»
۲ - فریب بلعم باعورا
آنها بار دیگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا کردند نفرین کند، او نپذیرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه کرد، که سرانجام بلعم حاضر شد بالای کوهی که مشرف بر بنیاسرائیل است برود و آنها را نفرین کند.
بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای کوه رود، الاغ پس از اندکی حرکت سینهاش را بر زمین مینهاد و برنمیخاست و حرکت نمیکرد، بلعم پیاده میشد و آنقدر به الاغ میزد تا اندکی حرکت مینمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بلعم گفت: «وای بر تو ای بلعم کجا میروی؟ آیا نمیدانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری میکنند.» بلعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنیاسرائیل را نفرین کند اسم اعظم را فراموش کرد و زبانش وارونه میشد به طوری که قوم خود را نفرین میکرد و برای بنیاسرائیل دعا مینمود.
به او گفتند: چرا چنین میکنی؟ گفت: «خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو میکند
حرابن یزد ریاحی
اولش بد آخرش خوب
در روز عاشورا که سپاه دشمن به مصاف امام حسین (ع) و یارانشان رفته بود، حرّ هم جزء افرادی بود که در مقابل حضرت ایستاده بودند، ولی در این میان، از جنگ با سیدالشهداء (ع) تردید داشت. از اینرو، با فردی به نام مهاجر بن اوس صحبت کرد و به او گفت: «به خدا قسم! خود را در گزینش بهشت و دوزخ مخیر میبینم. به خدا قسم که جز بهشت را برنگزینم، اگرچه قطعه قطعه و سوزانده شوم. پس از آن بود که به سرعت خود را به امام حسین (ع) رساند و دست هایش را بر سر گذاشت و گفت: ««فَتُبْ عَلَی فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیائِک وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِیک»؛ خداوندا به سویت بازگشتم. پس توبهام را بپذیر؛ چراکه من دل هاى دوستانت و فرزندان دختر رسول خدا (ص) را به وحشت و اضطراب افکنده بودم