سخنرانی حجت الاسلام شریفی بمناسبت دهه دوم صفر۱۴۰۰ منزل آقای جعفری مورخه۱۴۰۰/۶/۳۱(جلسه اول )
سخنرانی حجت الاسلام شریفی بمناسبت دهه دوم صفر۱۴۰۰ منزل آقای جعفری مورخه۱۴۰۰/۶/۳۱(جلسه اول )
موضوع :هدایای که باید برای عزرائیل آماده کنیم
احکام
نذر
۲۸۰. اگر نذر کرده باشم پولی را به فقیر بدهم، آیا میتوانم آن را برای کمک به مدرسه یا ساختمان مسجد اختصاص دهم؟
اگر نذر صحیح شرعی کرده باشید؛ یعنی به صیغه مخصوص، نذر را خوانده باشید، تغییرمورد نذر جایز نیست.
من یک روایتی را انتخاب کردم که این روایت مشتمل بر نکات است . اسماین روایت را من می گذارم وظایف انسان ، وظایف مردم یا هدایایی که ما موظفیم در طول عمرمان آماده کنیم برای قبر و قیامتمان. ؟ متن روایت این است :
♦️یک کسی آمد خدمت رسول خدا ، جاءَ الرجلُ الی النَّبی و قالَ لَهُ ، اَتاذَنُ لی اَتَمنّی المُوت؟ گفت یا رسول الله به من اجازه میدهید من از خدا طلب مرگ کنم؟ بگویم خدایا مرگ من را برسان ؟ حالا نمیدانم مشکلی داشته سختی داشته یا کلا می خواهد به این شکل ابراز کند که من از مرگ نمی ترسم.
سابقه این جریان درقرآن
چون خدا تو قران به یهودی ها که می گفتند ما فرزندخداییم ، ابناءُ الله یم ما جزو اولیاء الله یم ما جهنم نمی رویم. ما برگزیده ایم. خدا میفرماید : اگر راست می گویید الله اگر فکر میکنید شما فقط دوست خدایید مِن دونِ النّاس نه بقیه ی مردم
قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (جمعه6)
بگو: اى يهوديان! اگر گمان مى كنيد كه تنها شما اولياى خدا هستيد نه ساير مردم، اگر (در اين پندار) راست مى گوييد، آرزوى مرگ كنيد (تا به پاداشهايى كه خداوند براى اولياى خود مقرّر كرده، برسيد!)
.۸قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
۶ ـ بگو: اى یهودیان! اگر گمان مى کنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گوئید (تا به لقاى محبوبتان برسید) !
۷ ـ ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى کنند به خاطر اعمالى که از پیش فرستاده اند; و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد!
۸ ـ بگو: این مرگى که از آن فرار مى کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد; سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکار است بازگردانده مى شوید; آنگاه شما را از آنچه انجام مى دادید خبر مى دهد
؟ خب با مرگ می روید پیش خدا. یعنی کسی تمنای مرگ می کند که دستش پر است ، چنده ش خالی نیست. حالا این آقا آمده خدمت پیغمبر می گوید یا رسول الله به من اجازه می دهید من از خدا تقاضای مرگکنم
۲ ـ چرا از مرگ میترسیم؟
معمولاً غالب مردم، از مرگ مى ترسند، تنها گروه اندکى هستند که بر چهره مرگ، لبخند مى زنند، و آن را تنگ تنگ در آغوش مى فشارند،.
اما، ببینیم چرا مرگ و مظاهر آن، و حتى نام آن، براى گروهى، دردآور است؟
کربلا رفته بودیم خانم پیر زنی میخواست کفن بخرد میترسید
۱-دلیل عمده اش، این است که، به زندگى بعد از مرگ، ایمان ندارند، .
اما، اگر انسان با تمام وجودش باور کند: دنیا، زندان مؤمن، و بهشت کافر است (الدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ).(۸)
آرى، اگر دیدگاه انسان درباره مرگ چنین باشد، هرگز از مرگ وحشت نمى کند، در عین این که زندگى را براى پیمودن مسیر تکامل خواهان است.
لذا، در حدیث عاشورا مى خوانیم: هر قدر حلقه م و شکوفاتر مى گشت، و حتى پیرمردان اصحابش، صبح عاشورا خندان بودند، وقتى از آنها سؤال مى شد: چرا؟ مى گفتند: براى این که ساعاتى دیگر، شربت شهادت مى نوشیم و حور العین را در آغوش مى گیریم!.(۹)
۲-علت دیگر براى ترس از مرگ، دلبستگى بیش از حدّ به دنیا است; چرا که مرگ، میان او و محبوبش جدائى مى افکند ، و دل کندن از آن همه امکاناتى که براى زندگى مرفه و پر عیش و نوش فراهم ساخته، براى او طاقت فرسا است.
3-عامل سوم، خالى بودن ستون حسنات و پر بودن ستون سیئات نامه عمل است.
در حدیثى مى خوانیم: کسى خدمت پیامبر آمده عرض کرد: یا رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) من چرا مرگ را دوست نمى دارم؟
فرمود: آیا ثروتى دارى؟
عرض کرد: آرى.
فرمود: چیزى از آن را پیش از خود فرستاده اى؟
عرض کرد: نه.
فرمود: به همین دلیل است که مرگ را دوست ندارى (چون نامه اعمالت از حسنات خالى است).(۱٠)
دیگرى نزد ابوذر آمد و همین سؤال را کرد که، ما چرا از مرگ متنفریم؟!
فرمود: لاَِنَّکُمْ عَمَرْتُمُ الدُّنْیا، وَ خَرِبْتُمُ الاْ خِرَةَ فَتَکْرَهُونَ أَنْ تَنْتَقِلُوا مِنْ عُمْران إِلى خَراب!:
براى این که شما دنیا را آباد کرده اید، و آخرتتان را ویران، طبیعى است که دوست ندارید از نقطه آبادى به نقطه ویرانى منتقل شوید .(۱۱)
پیغمبر درجواب آنفرد فرمود: شیءُ لابُدَّ مِنه ببین مرگ شتری است که در خانه ی همه می خوابد ، چه تو تمنا بکنی تمنا نکنی بلاخره هرکسی یک سقفی دارد، کلُّ نَفسِِ ذائقهُ الموت ، کلُّ مَن علیها فان، مگر پیغمبر ماند؟ انَّ مَیِّت و اِنَّهم مَیِّتون. حضرت فرمود: مرگ یک چیز طبیعی است ، سفرُُ طویل ااما یک سفر طولانی است. کسی که می خواهد از خدا تقاضای مرگ کند کسی که می خواهد این سفر طولانی را آماده کند برود، باید ده تا هدیه آماده کند . بعد حضرت این ده تا را شمرد . فرمود:
هدیهُ عزراییل ، یک هدیه ای برای عزراییل که می آید جانش را بگیرد.
♦️1-إرضاءُ الخُصَماء . البته حق الناس همیشه مالی نیست
شما نباید فراموش کنی .
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله العظمای مرعشی رضوان الله تعالی علیه که . پدرش را خواب دید ، داستانش مفصل است من خلاصه میکنم. این کتاب روزنه هایی از عالم غیب را یک وقت بخوانید ، این کتاب خوبیست . یکی از علمای قم حضرت آیت الله خرازی نوشته خیلی کتاب خواندنی است همه ش هم داستان است . داستانهای قشنگی دارد . ایشان تو حالاتشان پدرشان را خواب دید ، پدرشان حرم امام حسین بود ، بالاسر داشت قرآن می خواند . گفت پسرم من این مبلغی را به فلان کاسب توی نجف بدهکارم اینجا گیرم ، .
آقای مرعشی فرمود من آمدم نجف آن کاسب را پیدا کردم . گفتم پدر من سید محمود مرعشی ، به شما بدهکاری دارد ؟ گفت نمیدانم . چه میدانم . گفتم شما ننوشتی ؟ گفت من یک چیزهایی نوشتم آن بالای طاقچه ی مغازه . گفتم خب من میشود بروم پیدا کنم؟ فرمودند رفتم دو سه ساعت کاغذها را هی زیرو رو کردم ، معغازه شلوغ کثیف گردوخاک. بلاخره یک کاغذی پیدا کردم دیدم بله نوشته آقای سید محمود مرعشی انقدر به من.. گفتم این کاغذش است . گفت من که یادم نبوده ، ایشان خب خودش به من بدهکار بوده باید وصیت میکرده . باید می نوشته . بلاخره بدهکاری را دادم و پدرم را . بله .
داستان دوم
مرحوم حاج شیخ عباس قمی آقازاده ی ایشان ، ایشان می دانید یکی از پسرهایش قبل از انقلاب فوت کرد . آقا میرزاعلی آقای محدث زاده ، . پسر آقا شیخ عباس قمی بود ، بلاخره مرد مومن متدین منبری ، مکررخواب پدرش را می دید . خود ایشان می گوید پدرم را خواب دیدم فرمود پسرم یک جلد بحار من از فلانی امانت گرفتم ، تو خانه است من اینجا گیرم ، این امانت را ببرید بهش برگردانید . آقایان با حق الناس بازی نکنید . مواظب باشید . به ماشین کسی می زنید خطی می اندازید موتوری می افتد یا بدهی به کسی دارید اینها را یادداشت کنید . بگویید، مسئولیت دارد
اسرا در كوفه
از بس شبيه فاطمه رويش كبود بود
گفت اي حسين ضاربت آيا يهود بود؟
پيشاني ات شكسته و تغيير كرده است
اصلاً كسي نگفت كه جاي سجود بود
آقا محاسن تو كه خاكستري نبود
اين صورت قشنگ تو كِي رنگ دود بود
من بارها از آن سوي دروازه تاكنون
ديدم سرت ز نيزه به حال فرود بود
با اينكه جاي جاي سر تو شكسته است
مانند ماه، روي تو وقت ورود بود
پشت سرت كمي سر نيزه برون زده
بالا سرت چرا اثري از عمود بود
قرآن بخوان كه قافله دلتنگ صوت توست
آيات تو هميشه برايم سرود بود
والسلام